روزاناروزانا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

فرشته زیبای من روزانا

عکس های عید 94 رامسر

پلاژ شهرداری.روزانا در حال باقلی خوردن   خونه خاله فریده مهمونی خونه عمه معصومه تولد روزانا و هانا رامسر(خونه دایی فرشید) خونه خاله مریم حیاط مامان جون کبری حیاط مامان جون صغری خونه عمو محمود روستای لیماکش جوجه کوچولو از پله خوشش میومد هرجا پله بود میرفت بالا میومد پایین(خونه دایی ارسلان دایی بابا) عقد الهام جون (دختر خاله) فرودگاه رامسر.وقتی رفتیم نماز خونه شیر بخوری سریع رفتی نماز خوندی 28 اسفند فرودگاه تهران 12 فروردین فرودگاه تهران موقع برگشت به کیش 13 بدر دامون ساحلی ...
23 فروردين 1394

نوروز94

دختر قشنگم امروز 16 فروردینه که فرصت کردم برات بنویسم. 28 اسفند ساعت 16 پرواز تهران داشتیم ساعت 19 از تهران به سمت رامسر رفتیم خیلی خوشحال بودیم بعد مدتها میرفتیم شهرمون.مامان جون کبری هم دیگه بعد  4ماه که خیلی برات زحمت کشید با ما ما برگشت رامسر. سال تحویل ساعت 2:15:11 بود که ما خواب بودیم.روز عید همه خانواده رو دیدیم  خیلی خوب بود. همه از دیدنت کلی ذوق کردن ولی دختر کوچلوی من فقط به من چسبیده بودی پیش کسی نمیرفتی.آخه نفسم تو کیش همش تنها بود یکدفعه از دیدن آدمهای مختلف تعجب کرده بودی.خیلی خوش گذشت هر روز مهمونی بودیم.هفته اول بیشتر بارون می با...
16 فروردين 1394

تولد یک سالگی

وای خدای من دختر قشنگم یک سالش تموم شد باورم نمیشه.چقد زود گذشت انگار دیروز بود که یه عروسک کوچلو بدنیا اومده بود. عشق کوچولوی من تولدت مبارک  همسر عزیزم تولدت مبارک             دیشب برای نفسم تولد گرفتم.خیلی خوش گذشت با دوست های خانوادگیمون عمو کوروش،خاله صدیقه،عمو علی،خاله مریم و امیرعلی کوچولو و مامان جون کبری بودیم. پارسال شب چهارشنبه سوری بود که روزانا جون بدنیا اومد امسال هم شب چهارشنبه سوری که تولد بابا رضا هم بود برای خوشگلم و باباش تولد گرفتیم.      خیلی غر غر میزدی نمیزاشتی ازت عکس بگیرم. نتونستم عکس های خوب ازت بگیرم. ...
27 اسفند 1393

اسباب کشی

دختر زیبایم این روزها مشغول اسباب کشی بودیم.خیلی سعی کردیم همون خونه بمونیم آخه خیلی سخت بود با دختر کوچلو اسباب کشی کنیم ولی نشد. به خونه جدید رفتیم خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت.خیلی خسته شدیم. عروسکم این روزها خیلی بهت سخت گذشت هر چند که مامان جون مهربون هوا تو داشت ولی مامان نمیتونستم واست وقت بزارم. بعضی وقتها خیلی غر میزدی. دخترم خیلی بامزه شدی خیلی هم باهوشی.الان قشنگ راه میری خیلی هم خنده دار راه میری.پریشب برات یه کتونی قرمز خریدیم تا راحتر راه بری.اونشب کلی با کتونیت تو خونه راه رفتی بعد که درش آوردم که بخوابی تو دستت گرفتی خوابیدی. خیلی بامزه منو صدا میکنی.تا تلویزیون آهنگ میزنه میرقصی.دیشب کل...
16 اسفند 1393

دندونی روزانا جون

دخترم دیشب 3اسفند برات یه جشن دندونی کوچیک گرفتیم. تولد عمو کوروش هم بود.از قبل با خاله صدیقه هماهنگ کرده بودیم که خونه ما باشه.ولی دیگه خاله صدیقه زحمت کشید غذا درست کرد رفتیم خونه اونا.مامان هم برات آش دندونی درست کردم. جای همه فامیلهامون خالی بود دوست داشتم همه خانواده بودن ولی کاریش نمیشه کرد دوری همین بدیهارو داره. عمو کوروش نمیدونست که تولدشه یهو غافلگیر شد.خیلی خوش گذشت. طبق رسم خودمون مامان جون رو سرت گندم ریخت.جلوت آینه و خودکار، قرآن شانه گذاشتیم بعد عروسکم آینه برداشتی .خیلی شیطونی میکردی نذاشتی یه عکس درست حسابی ازت بگیرم.یدونه پرتقال برداشتی بازی میکردی باهاش یهو دیدم با انگشت سوراخش کردی ...
5 اسفند 1393

11ماهگی

دخترکم 1ماه بزرگتر شدی.روزها مثل برق و باد میگذره.دیروز 27 بهمن نفسم 11ماهش تموم شد. این روزها دخترم تعادل راه رفتنت بیشتر شده چند تا قدم بر میداری یهو خودتو میندازی. عاشق حموم هستی با اردکت بازی میکنی. وقتی یکی با صدای بلند میخنده عروسکمم بلند میخندی.دیشب رفتیم بازار پشت سرمون چندتا آقا میخندیدن یهو دیدم ادای اونارو دراوردی.خیلی بامزه شدی. بعد بازار با بابا و مامان جون رفتیم شام ایرانویچ بهت سیب زمینی دادم. خیلی دختر خوبی بودی. این روزها مامان و بابا درگیر پیدا کردن خونه هستیم.آخه صاحب خونه خونشو میخواد.بعضی وقتها خیلی دلم میگیره بخاطر بعضی از شرایط مخصوصا دوری خانواده و شهرمون ولی وجود دختر خوشکلی م...
28 بهمن 1393

ولنتاین

مال من باش  من این آرزوی ولنتاین را برای تو میفرستم با آغوش ها و بوسه ها جایی را میسازم اینجا نزدیک خودم که فقط برای توست عشقم ولنتاین مبارک                         ...
25 بهمن 1393