روزاناروزانا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

فرشته زیبای من روزانا

سفر ناگهانی به رامسر

1394/6/8 15:07
نویسنده : مامان مهدیه
713 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 31 مرداد ساعت 9شب من با دختر خوشگلم داشتیم بازی میکردیم .موبایل بابا زنگ خورد عمو محمود بود که خبر مرگ پدربزرگ بابا رو گفت.خیلی ناراحت شدیم.

چند وقتی بود که مریض بود.خلاصه ما تصمیم گرفتیم بریم رامسر.برای 7صبح بلیط کیش -رشت گرفتیم.

بهت میگفتم میخوایم بریم رامسر عسلم هم تکرار میکردی نامسر.کلی موقع لباس جمع کردن شیطونی کردی.

بعد 5ماه بود که میرفتیم.صبح ساعت 9 رسیدیم رشت خاله فریده با زهرا اومده بودن دنبالمون.

همه از رفتنمون خوشحال شده بودن مخصوصا از دیدن دختر خوشگلم

بعدظهر همون روز مراسم تشیع پدربزرگ بابا بود از اونجایی که پیش کسی نمیموندی با

خودم بردمت مراسم.خیلی شیطونی کردی.تا شب خونه مادربزرگ بابا بودیم.پدربزرگ بابا

خیلی مهربون بود خدا روحشو شاد کنه.

زیاد نتونستیم بمونیم چون مرخصی نداشتیم.تا جمعه 6 شهریور ساعت 9 صبح به سمت 

تهران رفتیم.چون زود رسیدیم رفتیم خونه عمه مریم.ساعت 7 شب پرواز به سمت کیش 

داشتیم.موقع اومدن همه ناراحت بودن من هم خیلی ناراحت بودم.بیشتر به خاطر دخترم 

که باید دوباره تنها باشه.

تو اون چند روز خیلی بهت خوش گذشت همش با بچه ها بازی میکردی.هوا هم خیلی خنک 

 بود. بعضی وقتها بارون میبارید.این بار بیشتر حالیت بود دفعه قبل عید بود که رفته بودیم.

تازه داشتی با همه آشنا میشدی که برگشتیم.دخترم غریبی خیلی سخته مخصوصا تنهایی

دخترکم خیلی اذیتم میکنه.امیدوارم هرچه زودتر برگردیم رامسر.

اینم عکسهای دختر خوشگلم

 

 مسجد روز مراسم سوم بابابزرگ.روزانا با آوش پسرعمش

امامزاده بی بی سکینه که تو حیاط مسجد بود

 

پله های خونه مامان جون صغری که هی بالا پایین میرفتی

روزانا در حال توپ بازی

از سمت راست کوهیار(پسر دایی)- هانا (دخترخاله)- روزانا عسل

چهارشنبه 4 شهریور با خاله فریده و بچه ها رفتیم پارک هتل رامسر بعد رفتیم دریا

روزانا با هاوش (پسردایی)

هاوش .کوهیار. روزانا .نیکی .هانا پلاژ شهرداری

اینم از مسافرت کوتاه ما ایشالا بزودی دوباره بریم

 

 

 

پسندها (15)

نظرات (6)

مامان هانیه
8 شهریور 94 16:39
همیشه به گردش و شادی باشی عزیزم
آجی
13 شهریور 94 20:10
سلام مهدیه جون بهتون تسلیت می گم غم آخرتون .... روزانا جونم هر روز ناز تر میشه و خوشگل تر ... روزهاتو ن به شادی الهی
مامان مهدیه
پاسخ
فدات شم عزیزم.شما هم ایشالا همیشه شاد باشین
مامان آنیسا
18 شهریور 94 7:41
آخی عزیزم دوری خیلی سخته ایشالا هر چه زودتر تموم بشه و برگردید به شهر خودتون تا روزانا جونمم دیگه تنها نباشه درد مورد فوت پدربزرگ شوهرتونم تسلیت میگم خدابیامرزدشون
مامان مهدیه
پاسخ
قربونت عزیزم.ایشالا
آجی
22 شهریور 94 20:29
مهدیه عزیزم ممنون از حضورت ....روزها پر از شادی
مامان مهدیه
پاسخ
فدات شم.ایشالا همیشه شاد باشی
مامان گیتا
24 شهریور 94 9:49
عزیز دلم همیشه شاد و شنگول باشی
کیان
26 شهریور 94 11:07
خاله ماشالله چه سلیقه خوبی دارید عکسهای روزانا جون رو چه قشنگ بالای وبلاگ مثل آلبوم درست کردید
مامان مهدیه
پاسخ
مرسی ممنون