بی خوابی روزی جون
دخترکم نمیدونم چرا دیشب نمیخوابیدی.دیروز وقتی از سر کار برگشتم غروب دیگه نخوابیدی
شب ساعت 10 گرفتی خوابیدی.یهو ساعت 11.30 بیدار شدی یخورده با هم بازی کردیم.من
خیلی خسته بودم. کلی حسنی برات گذاشتم نگاه کردی ولی نخوابیدی که نخوابیدی.
هی منو صدا میزدی .مامان...مامان.میگفتم بخواب ساکت میشدی بعد دوباره مامان ...مامان.
خیلی عصبی بودم کلی بهت غر زدم.تا حالا اینطوری باهات رفتار نکرده بودم.بابا هم
سعی کرد بخوابونتت ولی نشد.ساعت نزدیک 3 شده بود یهو سرت داد زدم.
یواشکی داشتی گریه میکردی خیلی ناراحت شدم.الان که دارم مینویسم خیلی از کار دیشبم ناراحتم.
گفتم برات بنویسم که یکم سبک شم.خلاصه بغلت کردم کلی راه بردمت.فک کنم دندونت
اذیتت میکرد.آخر رو پا گذاشتم خوابیدی.
دخترم ببخشیدکه سرت داد زدم .الان سرکارم.عروسکم صبح خواب بودی بردمت خونه خانم
رضاپور.الهی قربونت برم.امروز حسابی از دلت بیرون میارم..آخه خیلی دختر خوبی هستی
دلم نمیاد دعوات کنم.دیشبم حتما یه مشکلی داشتی که بیخواب شده بودی.احتمالا دندونت
درد میکرد.
زنگ زدم به خانم رضاپور گفت امروز تا 11 خوابیدی. کلی هم ازت تعریف کرد گفت مثل طوطی
همه حرفاشو تکرار میکنی.فدات بشم دختر باهوشم.
عاشقتم دخترم میبوسمت