روزاناروزانا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

فرشته زیبای من روزانا

17 ماهگی

عشقم   ماهگیت مبارگ.دخترم دیگه بزرگ شده خانمی شده   خیلی قشنگ حرف میزنی.تازگی جمله میگی.مثلا وقتی دسشویی میکنی میگی مامان دیش دام.الهی قربونت برم تازه ترس داره حالیت میشه.وقتی میترسی میگی ترسیدم ترسیدم بعد خودت میگی نترس نترس. عاشق پرحرفیتم.بعضی وقتها خیلی حرف میزنی.بیرون خیلی دوست داری. بیشتر غروبها با بابا میری خرید من به کارهام میرسم.خیلی عشقی دخترم روز به روز نازتر میشی و من بیشتر عاشقت میشم 30تیر تولد خاله صدیقه بود.اینجا روزانا داره شمع فوت میکنه.خوش گذشت یه روز صبح که عشقم میخواست بره خونه پرستارش ...
27 مرداد 1394

روز دختر

دختران فرشتگانی هستند  از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان این روز بر دختران دیروز و مادران امروز و همه دخترهای خوشگل مبارک . . .   دختر قشنگم روزت مبارک عشق زندگیم روزت مبارک میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو / رو تن گلهــــا کـشید روز دختر مبارک     ...
25 مرداد 1394

بی خوابی روزی جون

دخترکم نمیدونم چرا دیشب نمیخوابیدی.دیروز وقتی از سر کار برگشتم غروب دیگه نخوابیدی شب ساعت 10 گرفتی خوابیدی.یهو ساعت 11.30 بیدار شدی یخورده با هم بازی کردیم.من خیلی خسته بودم. کلی حسنی برات گذاشتم نگاه کردی ولی نخوابیدی که نخوابیدی. هی منو صدا میزدی .مامان...مامان.میگفتم بخواب ساکت میشدی بعد دوباره مامان ...مامان. خیلی عصبی بودم کلی بهت غر زدم. تا حالا اینطوری باهات رفتار نکرده بودم.بابا هم   سعی کرد  بخوابونتت ولی نشد.ساعت نزدیک 3 شده بود یهو سرت داد زدم. یواشکی داشتی گریه  میکردی خیلی ناراحت شدم.الان که دارم مینویسم خیلی از کار دیشبم ناراحتم.    ...
18 مرداد 1394

مرداد 94

روزانا جون و السا جون در حال بازی کردن یه شب رفتیم خونه خاله هانیه (همکار مامان) که شما بچه ها با هم بازی کنین.خیلی بهت خوش گذشت. کلی با هم بازی کردین .در ضمن شما دوتا روزها هم باهم خونه مامان جون(خانم رضاپور) هستین. روزی جونم سرما خورده.اینم چشمهای پف کرده دخترم.قربونت بشم که همش میخندی.چند روز تب میکردی بعد هم سرفه.خداروشکر الان بهتری.وقتی مریض میشی من و بابات حسابی بهم میریزیم.گفتم بابات یاد نفسم افتادم که به بابا میگی بابات چون من میگم. دیشب با عشم رفتیم خرید.برات کفش ،جوراب، کلاه،انگشتر کیتی،کش مو، کلی کتاب و مداد رنگی خریدم. نفسم عاشق کفشی.وقتی پات کردم سریع راه ا...
13 مرداد 1394

16ماهگی

دختر زیبایم یک ماه دیگه بزرگتر شدی.27 تیر روزانا جونم 16 ماهش تموم شد که با تعطیلات عید فطر یکی شده بود.سه روز تعطیل بودیم.با وجود دختر شیرینم کلی بهمون خوش گذشت.  یه روز رفتیم ساحل سیمرغ با بابا سه نفری شنا کردیم.خیلی ذوق میکردی. عاشق دریایی. هرروز شیرینتر از دیروز میشی. ماشالا خیلی باهوشی بیشتر کلمات میگی.کم کم داری  جمله میگی.خیلی بامزه حرف میزنی. از این ماه بگم خاله فریده و زهرا اومده بودن پیش ما.کلی با اونا بازی میکردی دختر کوچولو  ازتنهایی درومده بود.یه روز پارک بردیمت کلی با زهرا تاب بازی کردی  . چندروزی هم مریض   بودی کلی ضعیف و لاغر شده...
29 تير 1394

15ماهگی

نفس مامان امروز 15 ماهت تموم شده.صبح قبل از اینکه بیایم سر کار دختر قشنگمو بردیم بهداشت برای قد و وزن خداروشکر همه چی عالی بود. 12/90 کیلووزنت و 87 قدت بود. امروز صبح موقع رفتن به بهداشت تو این ماه خیلی بزرگ شدی.بیشتر کلمات میگی.هرچی من میگم تکرار میکنی. همیشه حواست به حرف زدن منو باباست.وقتی داریم درمورد نفسم صحبت میکنیم خوب گوش میکنی بعد خودتو لوس میکنی.عاشق رقصیدنی هر روز باید برات آهنگ بزاریم که برقصی. اسم همه بچه هایی که خونه مامان جون(پرستار روزی جون)هستن یاد گرفتی  خیلی با مزه تلفظ میکنی. اول خرداد روز جمعه برای اولین بار موهاتو کوتاه کردیم.وقتی ...
27 خرداد 1394

سفر اصفهان

12 خرداد سه شنبه ساعت 17:50 پرواز اصفهان داشتیم که تاخیر داشت ساعت 20 پرید. وقتی رسیدیم خاله لعیا (دوست مامان) اومده بودن فرودگاه دنبالمون. خیلی خوش گذشت.اصلا اذیت نکردی خیلی دختر خوبی بودی فقط دوست داشتی راه بری خیلی شیطون و بامزه شدی. جاهای دیدنی زیادی رفتیم مثل باغ پرندگان -پل نارنان-پل خواجو-پل چوبی-سی و سه پل نقش جهان و بازار اصفهان  . باغ پرندگانو خیلی دوست داشتی 14 خرداد میخواستیم بریم چهل ستون و عالی قاپو که تعطیل بود خیلی ناراحت شدیم. بعد عمو  عرفان زحمت کشید مارو برد روستای ابیانه که 2ساعت با اصفهان فاصله داشت. خیلی خوش  گذشت.ناهار اونجا بودیم.تو محوطه...
16 خرداد 1394

میم مثل مادر

مادر که میشی از همون لحظه ای که میفهمی میزبان یه فرشته کوچولو هستی،در خودت تمام میشی و در یکی دیگه آغاز  وقتی ضربات اندام نحیف موجودی درونت........حس میکنی کم کم خودت  و تمام هستیت به اون متعلق میشه  وقتی نوزادت را در آغوش می گیری اشک هایت فریاد میزنن که برای بودنش از جان میگذری  مادر که میشی نگرانی و نگرانی نگران ، نگران امروز و فردا و آینده فرزندت مادر که میشی تمام زندگیت می شه دعا التماس و خواهش از خدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت مادر که میشی بهترین هدیه برات میشه سلامتی جسم و روح دلبندت مادر که میشی غم و اندوه و شادیت هم رنگ دیگری می گیره و همه اینها گره میخوره به...
4 خرداد 1394

14 ماهگی

زیبای من امروز  14  ماهت هم تموم شد.روزها خیلی زود میگذره.دختر قشنگم یک  ماه دیگه بزرگتر شدی.از این ماه کم کم داری بیشتر کلمات میگی.خیلی با مزه  شدی.خیلی هم شیطون.هر حرفی میزنیم میخوای تکرار کنی.مثل طوطی سخنگو شدی حواست به همه چیز  هست.حرفامونو قشنگ میفهمی .خیلی حرف گوش کنی هر کاری بهت میگم انجام  میدی. هوا خیلی گرم شده عروسکم دیگه نمیتونیم زیاد ببریمت بیرون.بیشتر با ماشین میریم دور میزنم.بعضی شبها که یکم خنک باشه میبریمت پارک ولی خیلی گرمایی هستی سریع از صورتت عرق می چکه. دیروز شنبه روز مبعث بود تعطیل بودیم. بردیمت دریا کلی ذوق کردی ولی موج  م...
27 ارديبهشت 1394