روزاناروزانا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

فرشته زیبای من روزانا

بهمن 94

دختر نازم چند روزی حسابی سرما خورده بودی.خداروشکر خوب شدی. خانم رضاپور داره میره مسافرت ،دیروز مامان جون صغری از رامسر اومد که روزانا خانم  نگه داره.خیلی خوشحال شدیم.شما هم با دیدن مامان جون سریع رفتی پیشش. این روزها باید اسباب کشی کنیم.متاسفانه مجبوریم جابه جا بشیم.خیلی سعی کردیم  خونه بخریم ولی جور نشد.از بس که دنبال خونه بودیم همش میگی بریم خونه جدید ببینیم. چند روز پیش به من گفتی مامانی من عاقلم اولش نفهمیدم چی میگی،دوباره گفتی مامان جونی میگه روزانا عاقله.خیلی باهوشی ماشالا.بقول خودت کلانتری       اینم کادوی 22 ماهگیت که منو بابا...
15 بهمن 1394

22 ماهگی

خدایا شکرت.عروسک زیبایم یک ماه دیگه رو به سلامتی و خوشی گذروند. روزها چقد زود میگذرند.روزانا زیبایم 22 ماهه شده امروز. عشقم     نفسم   عروسک زیبایم  22 ماهگیت مبارک. هرروز بامزه تر از دیروز میشی.اوایل این ماه که رامسر بودیم.کلی بهمون  خوش گذشت.جمعه 5 دی برگشتیم کیش.روزهای اول خیلی دلتنگی میکردی مخصوصا برای کوهیار.برای منم خیلی سخت بود.همه خاطره ها یادت بود هنوزم بعضی وقتها از اون روزها حرف میزنی. این روزها هوای کیش عالیه.هر شب میبریمت بیرون.جمعه ها هم میریم دریا خیلی بیرون دوست داری.میگی بریم دور بزنیم بابات.هنوز به بابا میگی بابات. ...
27 دی 1394

21 ماهگی . رامسر2

گل زیبایم 21 ماهش هم تموم شد.نتونستم رامسر برات بنویسم از بس که سرمون شلوغ بود. همش مهمونی بودیم. موقع رفتن از کیش پروازمون تاخیر داشت عروسکم خیلی خسته شد ساعت 11 شب رسیدیم  خونه عمه مریم. کلی با آوش بازی کردی.پرواز تهران رامسر هم خیلی خوب بود تا رامسر خواب بودی. سفرمون خیلی خوب بود خیلی هم خوش گذشت.چندتا مناسبت هم توش بود همه فامیل رو  دیدیم. شب چله امسال رامسر بودیم.خونه مرحوم دایی مرتضی دایی بابا.همه فامیلهای بابا دورهم  بودیم  خیلی خوش گذشت. آخر شب رفتیم خونه مامان جون صغری که خانواده مامان بودن.بعد رفتیم پاساژ آرامش که جشن   یلدابود. ...
12 دی 1394

سفر به رامسر 1

امروز چهارشنبه 18 آذر .الان از سر کار برات مینویسم .دختر قشنگم خونه پرستارشه جند روزی هست که درگیر خرید کردن هستیم.برای روزانا جونم لباسهای زمستونی خریدم چون اینجا هوا خیلی خوبه ولی رامسر خیلی میگن سرده .اینجا که نمیزاری لباس بپوشیمت  حالا ایشالا تو مسافرت خوب باشی. امشب ساعت 8 شب پروازکیش به تهران داریم.شب میریم خونه عمه مریم.فردا صبح ساعت 10:30 پرواز تهران رامسر داریم. تو خونه  همش میگی میخوایم بریم مسافرت.میخوام برم نامسر(رامسر).هوانا (هواپیما)سوار شیم بریم نامسر. من و بابا هم خیلی خوشحالیم.دلمون واقعا تنگ شده.بخاطر عروسکم هم خوشحالم چون ...
18 آذر 1394

گل زیبای من

یاد تو حس قشنگی است که در دل دارم چه تو باشی چه تو نباشی نگهش می دارم        شهادت حضرت رقیه مامان جون(خانم رضاپور) برای شما دخترها سفره حضرت رقیه گذاشت مامان جون میگفت وقتی شمع روشن کرد یهو گفتی تولد.روزانا و ارنیکا،السا و النا         جوجه طلایی در حال آهنگ گوش کردن گل خانم درحال استراحت کردن در بازار     جمعه 6آذر.روزهای زیبای پاییزی در کیش.البته اینجا بیشتر شبیه بهار تا پاییز.هوا خیلی عالیه   در حال غذا دادن به ماهیها.خیلی باد میزد   &nbs...
11 آذر 1394

20 ماهگی

امروز دختر زیبایم 20 ماهگیش تموم شده.این ماه خیلی سرمون شلوغ بود نشد برات بنویسم اوایل بیست ماهگیت مصادف شد با عاشورا و تاسوعا.اولش از هیئت ترسیدی ولی بعد خوشت اومد هرشب دوست داشتی بریم.هی میگفتی بریم هیئت شربت بخوریم. خیلی هم گرم بود. 7 ابان پنجشنبه دایی محسن و دایی فرشاد با خانواده اومدن کیش.یک هفته ای مهمان  داشتیم خیلی خوش گذشت.حالا با عکسها توضیح میدم.با رفتن مهمونها خیلی دپرس شدیم بهشون عادت کردیم.دوروز هم پرستارت رفته بود مسافرت مجبور شدم پیش داییها نگه  دارمت.با کوهیار خیلی جور بودی ولی هاوش چون یکبار گاز گرفتت تا میومد جلوت فرار  میکردی.این...
27 آبان 1394

19ماهگی

عزیزکم... دختر نازم... نفسم ...عشقم....عروسکم...زیبایم...                                            ماهگیت  مبارک   19   ماهگیت هم به خوبی سپری کردی.خدارو شکر که دختر زیبایم یک ماه زیبا دیگه از زندگیشو  سپری کرد.این ماه مناسبتهای زیادی بود. دوم مهرپنجشنبه عید قربان بود که تعطیل بودیم.ظهر یه کاری برام پیش اومد رفتم سرکار. دختر قشنگم هم با خودم بردم ولی شما کلی غر زدی هی میگفتی بریم تا اینکه به بابا تحویلت دادم.از اونجایی که هوا  خیلی گرم بود ...
27 مهر 1394

واکسن 18 ماهگی

دیروز یکشنبه 29 شهریور عروسک کوچولو بردیم بهداشت برای واکسن .همینطور رسیدیم  شروع کردی به غرغر.تا اینکه سیتیا کوچولو( یکی از بچه های خونه پرستارت) که با مامانش  اومده بود برای قدووزن 9ماهگی،دیدی ساکت شدی. وقتی نوبت ما شد همچین گریه زاری کردی که همه تعجب کردن.خلاصه به سختی واکسنتو زدن.جالب اینکه وقتی واکسن زد دیگه ساکت شدی.موقع برگشت از جلو نانوایی رد میشدیم یهو گفتی نون بابا سریع دور زد یه نون سنگک برای جوجه طلایی خرید.دخترم عاشق نونه. بعدش بردیمت خونه خانم رضاپور مامان بابا هم رفتیم سرکار.دلم پیش دخترم بود تا اینکه زنگ زدم به خانم رضاپور گفت خداروشکر مشکلی نداشت...
30 شهريور 1394

18 ماهگی

عروسک زیبایم دیروز 27 شهریور 18 ماهت تموم شد.خوشگل من هرروز خوشگلتر و نازتر میشی.الان خیلی خوب حرف میزنی تقریبا همه کلمات بخوبی تلفظ میکنی.هیچ چیزی هم  فراموش نمیکنی اگه یه قولی بهت بدم تا انجام ندم یادت نمیره.عاشق دریایی  جمعه ها  میبریمت دریا آب بازی.تکیه کلامت چرا، وقتی بهت میگم روزانا این کارو نکن خیلی بامزه چندبار تکرار میکنی چرا. کلی شعر بلدی.شعر یه توپ دارم، اقا پلیسه،عروسک من، حسنی ...خیلی هم با مزه و با اهنگ میخونی.خلاصه خیلی جیگری. این ماه رامسر هم رفتیم که تو پست قبلی گذاشتم.عکسای خوشگلتو که این ماه گرفتی برات میذارم. 29 مرداد تولد نیت...
28 شهريور 1394

سفر ناگهانی به رامسر

شنبه 31 مرداد ساعت 9شب من با دختر خوشگلم داشتیم بازی میکردیم .موبایل بابا زنگ خورد  عمو محمود بود که خبر مرگ پدربزرگ بابا رو گفت.خیلی ناراحت شدیم. چند وقتی بود که مریض  بود.خلاصه ما تصمیم گرفتیم بریم رامسر.برای 7صبح بلیط کیش -رشت گرفتیم. بهت میگفتم میخوایم بریم رامسر عسلم هم تکرار میکردی نامسر.کلی موقع لباس جمع کردن  شیطونی کردی. بعد 5ماه بود که میرفتیم.صبح ساعت 9 رسیدیم رشت خاله فریده با زهرا اومده بودن دنبالمون. همه از رفتنمون خوشحال شده بودن مخصوصا از دیدن دختر خوشگلم بعدظهر همون روز مراسم تشیع پدربزرگ بابا بود از اونجایی که پیش کسی نمیموندی با خودم  بر...
8 شهريور 1394