عروسکم ، کم کم مهر نزدیک شده بود و نگرانی جدا شدن از دختر قشنگم برام خیلی سخت شده بود آخه قرار بود برم سر کار و شما رو ببرم پیش پرستار. 27 شهریور با بابا رفتیم بهداشت و واکسن 6ماهگی زدی خیلی گریه کردی. اون روزها من خیلی ناراحت بودم .از اول مهر باید میرفتم سرکار.خلاصه اول مهر شد و دختر قشنگم باید میرفت پیش پرستارش.وقتی بردمت اونجا با گریه ازت جدا شدم.روزهای سختی بود هرروز گریه میکردم شما هم خیلی بیقراری میکردی پرستارت خیلی برات زحمت کشید از بابت نگهداریت خیالم راحت بود فقط دلتنگت بودم. دختر قشنگم ، بخاطر خودت و آیندت مجبوریم این روزهارو تحمل کنیم.من بخاطر تو تمام سختیهارو با عشق تحمل میکنم تا بتونم روزهای خوبی برات...